نفرین

ساخت وبلاگ

دلمون می‌گیره دیگه. چی کارش کنیم؟ نفرین...
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 6:02

اومده می‌گه: من فردا دارم می‌رم خونه.. اگه اون‌جا کاری دارید، می‌خواید چیزی براتون بیارم.. فلان! :)

پ.ن: کاش یه تبصره بود می‌شد طبقش لپ پسرهای سال پایینی رو هم کشید :))

نفرین...
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 135 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 16:59

نصف شبه که باشه. تنهایی که همیشه هستی :) گاهی هم باید نصف شب، تنهایی، فارغ از امتحان‌ها و درس‌های بی‌غایتِ نخونده و برگه‌ی کارآموزی و پروژه‌ی ان‌ال‌پی و تمرین هوش محاسباتی و جام‌جهانی، برای خودت دمنوش بادرنجبویه با گلبرگ گل محمدی دم کنی و به مامانت زنگ بزنی و آهنگ گوش بدی و بری پایین تولد فرزانه رو تبریک بگی و با سحر‌ و فرزانه به فاطمه بخندی و پشت سر مریم‌ نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 169 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 16:59

رفتم میوه بخرم. پسرک افغانستانی از دفعه قبل که یادم بود خیلی بزرگ‌تر شده بود و با نگاه گستاخ‌تر و پر‌حرف‌تر. البته با خودش و مجری برنامه‌ی ورزشی که دقت نکردم کیه.. بلند بلند. سرظهر بود. فقط یه پیرزن جلوی در مغازه بود و نگاهش نکردم که ببینم داره چه میوه‌ای جدا می‌کنه، یا پولش رو پرداخت کرد یا نه. فقط بلند بلند پسرک نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 149 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 16:59

بی‌حوصله استوری‌های ملت را توی اینستاگرام می‌زنم. یکی مربوط به لغو امتحان کامپایلر بود، یکی از حماسه نه‌دی چندین تا پشت هم گذاشته بود که ندیده رد می‌کنم، یکی از هم مدرسه‌ای‌هام نامزد کرده جدیدا و دو روزی یه پست کافه‌ای می‌ذاره:دی.. تند تند رد می‌کنم همه رو.. می‌رسم به یکی از اون استوری های دخترانه‌ای که ملت کلی لباس می‌پوشن و صورت و موهاشون رو آرایش می‌دن از بهر عکسی و استوری اینستاگرامی! بعد از تند های سیاسی اون‌هایی که حوصله‌ی دیدنشون رو به جد ندارم این‌هان... و تنها چیزی که باعث شده هنوز این استوری‌ها رو نبندم اینه که بلد نیستم و حال دنبال فیچرش گشتن رو هم ندارم! :-" بعضی اوقات حسودی‌م می‌شه به این آدم‌ها... این دخترایی که این قدر حوصله و حال دارن که دو ساعت لباس می‌پوشن و جلو آینه موهاشون رو صاف/فر می‌کنن و فلان.. بعد این قدر بیشتر حال دارن که کفش قشنگ هایی که برای خریدشون حتی از این هم بیشتر حال و حوصله لازمه رو پاشون می‌کنن می‌رن یه جایی رفیقشون ازشون عکس بندازه! اون کوچیک بودن احتمالی دغدغه‌هاشون خیلی خواستنی‌ه! :دی پ.ن۱: در مورد این‌هایی که توی کافه بهشون خوش می‌گذره هم نسبتا همین حس حسادت رو دارم :)) پ.ن۲: من احتمالا این فلک‌زدگی‌ و این خوره‌هایی که ذره ذره می‌بلعندم رو ترجیح بدم :-" پ.ن۳: یکی فرمود و یکی خوند: بنمای رخ بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست! پ.ن۴: تقریبا از فرس نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 150 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:11

گفت: چرا زندگی یه لحظه وای‌نمی‌سته تا ما هم بهش برسیم؟
برچسب‌ها: روزهام
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 9:32  توسط ثَمـــین 
نفرین...
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 122 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:27

از در خوابگاه که اومدم تو چشمم افتاد به چند تا بوته گل های کوچیک بنفش که تا امروز ندیده بودم. از قیافه خمیده و خموده‌شون معلوم بود مال خیلی قبل‌تر هستن، وسط راه هم بودن. چرا پس من که هر روز از اینجا رد می‌شدم برای اولین بار امروز دیدمشون؟ :-"

پ.ن۲: دعا بفرمائید.


برچسب‌ها: روزهام
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 1:1  توسط ثَمـــین  | 
نفرین...
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 142 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:27

من از تنهایی نمی‌ترسم زیاد. توی نظر من تنهایی دو نوعه: یکی‌ش که وحشتناک‌تره اونه که شاملو می‌گه کوه‌ها با همانِ تنهایند، همچو ما با همانِ تنهایان. که همین دو عبارت به اندازه کافی گویاست. اون یکی‌ش نوع ساده‌ترشه که من اینجا بهش می‌گم انفراد.(نمی‌دونم انفراد برای نوع اول هم استفاده می‌شه یا نه اما من برای دومی می‌گم) این‌ها به نظرم با هم فرق می‌کنن. هر چند ممکنه با هم ارتباط‌هایی هم داشته باشن. اونی‌که ازش نمی‌ترسم دومیه. امشب دلم نمی‌خواست تنهایی برم شام. اصولا با "انفراد" مشکلی ندارم. یه هندزفری می‌تونه من رو ۸۷۹.۳ کیلومتر معادل نیمی از یک شبانه روز با خودم راه ببره. یک ربع شام خوردن انفرادی اون‌قدر هم سخت نیست. اما امشب نمی‌دونم چه‌م بود. توی اتاق هی‌این پا و اون پا کردم و در نهایت بلند شدم. توی سلف جلو خانومه منتظر واستاده هی چشم می‌گردونم ببینم آشنا می‌بینم یا نه. نمی‌بینم. یه جایی که خلوت‌تره می‌شینم. هم‌چنان که چشم از سینی‌م بالا نمی‌آرم مبادا که یکی اشتباهم بگیره و فکر کنه دارم از‌خودراضی بازی(!) درمی‌ارم و تحویل‌ش نمی‌گیرم و همچنان که توی گوشم حامد نیک‌پی می‌خونه 《مطرب.. مطرب.. بگو که کار جهان شد به کام ما》سس را روی سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پزم خالی می‌کنم و نمی‌دونم چرا یاد پرورشگاه جان‌گریر می‌افتم :دی  پ.ن: بهناز تا آخر این هفته هم برنمی‌گرده. و مشکل من مسلما تنهایی شام خور نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 163 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:27

زینب ساعت یازده و نیم رفت پتی بور خرید با کره. اومد و گفت می‌خواد شیرینی درست کنه! من اما شب به ظاهر خوبی داشتم. به ظاهر! بعد هم رفت آشپزخونه که چراغ اتاق خاموش شه. من اما نیم ساعت توی تاریکی هدست توی گوشم بود و زل زده بودم به ظلمات. بعد تصمیم گرفتم قید این شکلی تاریخ خوندن (امشب فهمیدم نیم‌ترم تاریخ هم دارم) رو بزنم و برم آشپزخونه یه سری بهش بزنم. ده دقیقه کنارش واستادم. تخم‌مرغ شکستم و در کیسه فریزر باز گرفتم بلکه اندکی از این حس خوشش سرایت کنه بهم. آخرش ازم با خوشحالی تشکر کرد و گفت بدون کمک من نمی‌تونسته تهش رو بره! وقتی برگشتم اتاق فهمیدم استاد نیم‌ترم تاریخ رو عقب انداخته توی این ده دقیقه!  پ.ن۱: نازنین داشت توی راهرو با تلفن حرف می‌زد و گریه می‌کرد. پ.ن۲: ثنا یه عکس از خودش گذاشته و با هشتگ ۲۱، "یه وقت یادت نره زنده‌ای" رو کپشن کرده*... به چهره‌ش دقت می‌کنم.. سه سال و نیمه که ندیدمش. فکر می‌کنم یعنی من هم این‌قدر بزرگ و عوض شدم؟ پ.ن۳: از خوراکی‌هایی که مامان فرستاده نمی‌شه گذشت ولی :)) * ورد روزهای من... یادم نره زندگی... . (منم براش کامنت گذاشتم نشه چیزی خسته کنه تو رو.. :)) ** نمی‌دونم چرا حس کردم برای کسی جالبه که من چه کامنتی برای ثنا گذاشتم :-" برچسب‌ها: شبانه_ها + نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶ساعت 1:44  توسط ثَمـــین  |  نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 185 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:27

یک. استاد اومد سر کلاس. گفت که اونایی که فلان تاریخ سر کلاس بودن لطفا این برگه رو امضا بزنن.(بماند داستانش) بعد برگه مذکور رو به علاوه‌ی لیست حضور و غیاب داد به بچه‌ها که چک کنند اگه بودن اون روز، امضا کنند. لیست که به ما رسید دیدم جلو اسم من توی لیست با خودکار نوشته "خ"!! آره خب برای خودم هم عجیب بود که بعد از جلسه اول که توی خانوم یا آقا بودن اسم من تردید داشت دیگه همیشه با قاطعیت من رو "خانوم"ِ فلانی می‌خوند. :-" دو. در حالی که چشمانش مثل اون استیکره برق زد گفت خرید دوست داری؟*در بهترین حالت باید به جای این‌که هاج و واج نگاهش کنم می‌گفتم خودتون چی فکر می‌کنید؟ :-" *حالتش مثل پدرهایی بود که دارن از بچه‌ی پنج سال و نیمه‌شون می‌پرسن بستنی دوست داره؟ و دوست داره در ازاش از خیر صحبت درباره بشقاب شکسته شده با مامانش بگذره؟:دی (هر چند موقعیت به هیچ وجه مشابه نبود :))) پ.ن۱: به نظرتون چه‌قدر احتمال داره این آدم‌هایی که من توی پست‌هام ازشون صحبت می‌کنم "به طور اتفاقی" این‌جا رو ببینن؟ ظاهرا این‌قدر احتمالش بالا هست که مثلا بعد یه مدت بیام و امثال این پست رو بردارم :دی پ.ن۲: چه‌قدر حرف می‌زنم نه؟ :) پ.ن۳: دعا بفرمایید! برچسب‌ها: روزهام + نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:54  توسط ثَمـــین  |  نفرین...ادامه مطلب
ما را در سایت نفرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abieboland بازدید : 118 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:27